سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنچه از کشتار برهد دیرتر پاید و بیشتر زاید . [نهج البلاغه]
زمینیان آسمانی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» یلدایی غریب

چشمم به در سیاه شد اما نیامدی
زیباترین شکوفه بستان احمدی
گوشم به زنگ و دیده به در، غرق انتظار
خواهند ماند، تا که بگویند آمدی

اگر مُهر انتظار بهار را بر قلبهایمان حک نکرده بودند، اگر غزل انتظار را از بر نبودیم و اگر از جام انتظار سرمستمان نکرده بودند، معلوم نبود در این تاریک روشن مبهم و این گردش ممتد و کشدار ثانیه ها که روز و شبش یکسان است؛ اینهمه دلواپسی، اینهمه حسرت و اینهمه سوز و گداز را به درگاه کدام سنگ و چوب و آتش می بردیم و از که پناه می جستیم......


روزها آنقدر با رنگ و نیرنگ آمیخته است که روزمان را از شب نمی شناسیم و این اَبَر ابرهای تیره حریص آنچنان وسعت آسمان را بلعیده اند که دیری است رنگ خورشید را ندیده ایم.

همه جا تاریک و ظلمانی است؛ آنقدر که اگر تمام چلچراغ های تاریخ را بر فرازش بیاویزیم باز چاه و چاله را نمی بینیم و پا به لجنزاری می گذاریم که بیرون آمدن از آن طاقت فرساست. گویی چشم بسته راه می رویم که م همسایه دیوار به دیوارمان را که برای تأمین معاشش تکه ای از وجودش را به حراج می گذارد، جان می فروشد تا آبرو بخرد نمی بینیم؛ یا نه، شاید هم می بینیم اما برای راحتی وجدانمان عینکی سیاه، به رنگ دلمان به چشم می زنیم تا نبینیم، تا آزاد باشیم. آه چه اسارتی!!

مولاجان! فضای غبار آلودی است، یلدای غریبی است.
پس، در کدامین سپیده بهاری لایق، ذوالفقار تو سیاهی شب را می درد و چشمان عاشق را به صبح صادق پیوند می زند.
فرزند »لافتی« ذوالفقار عمری است چشم به راه دارد تا تو بیایی؛ ندای »فزت و رب الکعبه« تاب و قرار از او ربوده است.
آه... ذریه علی، فرزند غریب کوفه! صدای درد دل غریبانه پدر را می شنوی؟ چاه منتظر توست، تا حق امانت ادا کند.
مهدی جان! زین واژگون ذوالجناح را کی سامان می بخشی؟ کی ندای »هل من ناصر...« سالار شهیدان را پاسخ می گویی و نامهای از یاد رفته شهدا را دیگربار ملکه ذهنها می سازی؟ منتقم آل رسول(ص)! کی می آیی؟
دیری است تابلوهای شهیدانمان خاک غربت گرفته اند و حال آن که هر روز در این سیاه بازار تابلوهای تازه ای چشمها را خیره می سازند؛ تابلوهایی از چهره آدمها با رنگ و آبی جذاب و گیرا.
آه، مولای من! این نجابت گمشده و این غیرت بر باد رفته را بدون تو چگونه باز یابیم؟
خسته ام، خسته از این دیوارها، از این شهر بی در و پیکر و از این آدمهای غفلت زده.
دلم گرفته است، هوای تازه می خواهم دیگر کوچه و بازار و خیابان، روح خسته ام را نوازش نمی دهد.
ای طبیب حاذق روح و روان، ای طبیب موعود! موعد ملاقات ما کی می رسد تا با دم مسیحاییت روح زندگی را در کالبد زندگی بی روحمان بدمی و بر قلوب غریبمان آسمان آسمان عاطفه بباری. برای جسممان وسایل راحتی آنقدر فراهم است که به زودی از کار می افتیم و آنقدر اشباع شده ایم که به زودی خالی می شویم؛ اما آیا این روح خسته و سرگردانمان را خریداری هست؟! آیا جوابی هست که سؤال تشنه روحمان را سیراب سازد و آبی هست که ریشه خشکیده اش را آبیاری کند؟
ای بیکران معرفت! کی مشکت را پر آب می سازی، تا بر وسعت دلهامان بتازی و بنیاد تشنگی براندازی؟
ای باغبان مهربان بستان معرفت! گاه آفت زدایی رسیده است. این نازکین نهال های طوفان زده و این جوانه های آفت گرفته را مگر به جز دستان شفابخش تو التیامی هست؟! مسیحا نفس دوران! کی می آیی؟
کدامین آدینه را به قدوم سبزت متبرک خواهی کرد تا سؤال بی جواب عاشقان را که هر جمعه با سوز و گدازی عاشقانه فریاد می کنند: »أین الطالب بدم المقتول بکربلا« پاسخ گویی.
سرور غریبان، مولای غریبان! بر غربت دلهایمان ببار که دیری است شاهد غروبی غریبیم

فدای خاک قدومت ........ محمد



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( چهارشنبه 97/2/12 :: ساعت 10:25 عصر )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

جرعه نوش زمزم ولا.....
علی بی فاطمه .........
تشنه لبان رمضان..........
یلدایی غریب
برای شهدای مظلوم مدافع حرم .......
برای تو که گلویت بوسه گاه پیامبر بود............
قیامت بود عاشورا.............
نعمت فهم حسین (ع) ..................
بدون شرح.... اما یک دنیا حرف..............
زمزمه ی دوست دوست ...........
تو واجب ترک شده ای .....
لغات و کنایات گویش قمی
وقف ، چرا و چگونه ؟ .........
برای شهید محمد حسین سراجی
ارباب آب ..........
[همه عناوین(421)][عناوین آرشیوشده]