سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کسى از شما نگوید خدایا از فتنه به تو پناه مى‏برم چه هیچ کس نیست جز که در فتنه‏اى است ، لیکن آن که پناه خواهد از فتنه‏هاى گمراه کننده پناهد که خداى سبحان فرماید : « بدانید که مال و فرزندان شما فتنه است » ، و معنى آن این است که خدا آنان را به مالها و فرزندان مى‏آزماید تا ناخشنود از روزى وى ، و خشنود از آنرا آشکار نماید ، و هر چند خدا داناتر از آنهاست بدانها ، لیکن براى آنکه کارهایى که مستحق ثواب است از آنچه مستحق عقاب است پدید آید ، چه بعضى پسران را دوست دارند و دختران را ناپسند مى‏شمارند ، و بعضى افزایش مال را پسندند و از کاهش آن ناخرسندند . [ و این از تفسیرهاى شگفت است که از او شنیده شده . ] [نهج البلاغه]
زمینیان آسمانی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» دو داستان زیبا از کرامات مولانا امام هادی النقی علیه السلام

اندیشه در دفع دشمن
محمد بن صلت گوید: به حضرت هادى علیه السلام نامه نوشتم که شخصى با من دشمنى مى کند و من به فکر چاره اى افتاده ام که آن را اجرا کنم .
حضرت در جواب نوشتند: احتیاج به آن فکر نیست .
طولى نکشید که آن شخص به بدترین وجهى از دنیا رفت و من از شرّ او خلاص شدم
 
 
 
 مرد نصرانى و نجات او از مرگ
هبة بن منصور موصلى گوید: در دیار ربیعه مردى نصرانى به نام یوسف بن یعقوب زندگى مى کرد که با پدر من آشنایى داشت . روزى به خانه ما آمد و این داستان را نقل کرد:
از طرف متوکّل مرا به سامرّا جلب کردند. چون از زندگى مایوس شدم و از آن طرف بزرگوارى و عظمت على بن محمد الرضا علیهماالسلام را شنیده بودم ، متوسل به آن حضرت شدم و صد دینار به آن حضرت نذر نمودم .
وقتى به پدرم گفتم ، مرا تشویق کرد و گفت : اگر چیزى باعث نجات تو باشد، همین نذر خواهد بود.
وقتى به سامرّا رسیدم با خود گفتم : تا کسى از آمدن من مطلع نشده به نذرم عمل کنم ، ولى اولین دفعه بود که به سامرّا رفته بودم ، نه آشنایى داشتم و نه جایى را مى شناختم . به مرکب خود سوار بودم و مى ترسیدم خانه امام علیه السلام را از کسى سوال کنم ؛ چون نصرانى بودن من ظاهر بود. عنان مرکب را واگذاشتم که به هر طرف که مى خواهد برود و متحیر بودم که چه کنم و مرکب را به کجا ببرم . تا این که به در خانه شخصى رسیدم ، از او پرسیدم : این خانه کیست ؟
گفت : على بن محمد الرضا علیه السلام است .
تعجب کردم و ((الله اکبر)) گفتم و این را یک علامت دانستم . لحظه اى توقف نکرده بودم که خادمى بیرون آمد و گفت: یوسف بن یعقوبى تویى ؟
گفتم : آرى .
گفت : داخل شو و در این دهلیز بنشین .
گفتم : این هم علامت دیگر. نام و نام پدر مرا از کجا مى دانست و حال آن که من در این شهر آشنایى ندارم .
نشستم و فکر مى کردم ، ناگاه خادم بیرون آمد و گفت : صد دینارى که در آستین دارى بده .
صد دینار را دادم و گفتم : این هم علامت دیگر.
طولى نکشید مرا صدا زد، وارد شدم و دیدم امام علیه السلام تنها نشسته ، چون مرا دید، فرمود: خاطرجمع شدى؟
گفتم : بلى .
فرمود: وقت آن نشده که به دین اسلام برگردى ؟
گفتم : دیگر احتیاج به دلیلى نیست و کسى که اهل دلیل باشد همین دلایل براى او کافى است .
حضرت فرمود: هیهات که تو مسلمان نخواهى شد و از اسلام نصیبى ندارى ، لکن پسرت مسلمان مى شود و از شیعیان ما خواهد بود.
سپس فرمود: اى یوسف! گروهى گمان مى کنند که دوستى ما نفعى ندارد، به خدا سوگند! که دوستى ما نافع ترین چیز براى همه است .
آن گاه فرمود: برو که از متوکّل به تو مکروهى نمى رسد.
همان گونه که فرموده بود، من نزد متوکّل رفتم و به خیر و خوبى از دست او نجات پیدا کردم .
هبة الله گوید: من بعد از مدتى پسرش را دیدم که شیعه شده بود و از اکثر شیعیان در اخلاق قوى تر و در اعتقاد و محبت بالاتر بود.
او مى گفت : پدرم به دین نصارا مرد و من بعد از پدرم به اسلام مشرف شدم


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( شنبه 91/3/13 :: ساعت 2:15 عصر )

»» امام هادی علیه السلام را بیشتر بشناسیم

امام هادی(ع) دهمین رهبر آسمانی است که از سوی پیامبر گرامی(ص) برای اداره امور امت اسلامی معرفی شده است. از نگاه پیروان اهل بیت(ع) امامت و رهبری جامعه تا دوازده نسل بر اساس فرمان الهی و پیامبر(ص) و امامان قبلی تعیین و به جامعه معرفی شده‌اند، در این زنجیره نورانی امام علی النقی معروف به امام هادی و ابوالحسن ثالث دهمین خورشید هدایت امت اسلامی است.

این رهبر بزرگوار، فرزند امام جواد(ع) نوه امام رضا(ع) است که در روستایی از اطراف مدینه به نام «صریا» به دنیا آمد. مادرش کنیزی با فضیلت و پارسا بود که سمانه نام داشت.
تاملی در معنی و مفهوم «هادی» که معروف‌ترین لقب آن بزرگوار است، بسیاری از حقایق را روشن می‌سازد.


ادامه مطلب...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( شنبه 91/3/13 :: ساعت 1:47 عصر )


»» برای مادرم

بی بی جان

اگر تو نبودی
آهنگ کاروان هستی، به گوش نمی رسید و قافله وجود، به راه نمی افتاد!
اگر تو نبودی؛ بهار سبز نمی شد، تابستان نمی رسید، پاییز زرد و زمستان پیر نمی گشت!
و اگر تو نمی آمدی؛
غنچه های نشکفته، داغ پژمردگی می دیدند و پرندگان نغمه شادی نمی زدند، دخترکان معصوم، در بهار، مظلومانه می مردند و در سردی آغوش خاک می آرمیدند.


اگر تو نبودی؛
زمزمه جویباران شنیده نمی شد، بادها مرثیه نمی خواندند، درختان نمی روییدند. گیاهان نمی موییدند، مهر نمی تابید، دریا نمی خروشید، آسمان نمی غرید، باران نمی بارید، گل نمی جوشید و بلبل نمی نالید!
اشک شفق سرخ، دل سیاه و سینه صبح سپید، نمی شد.
ای لیلی مجنون وجود!
خاک وجود ما، با شبنم عشق تو گل شد و درخت آفرینش به شوق تو گل کرد!
اگر تو نبودی!
آدم، دم نمی زد، نوح نوحه نمی کرد، ابراهیم در آتش می سوخت، موسی، در نیل غرق و یوسف در چاه گم می شد، گل مریم نمی شکفت، نسیم مسیح نمی وزید و بوی گل محمدی(ص) آفاق و انفاس عالم را در نمی وردید!
اگر تو نبودی؛.............

ادامه متن را در این قسمت مطالعه فرمائید...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( پنج شنبه 91/2/21 :: ساعت 8:30 عصر )


»» قرار با خدا

آن قـدر بــالا نــرفتـه ام کـه پـاهـایم بلــرزد ،

پسـت و مقـامی هـم نـدارم که نگران از دسـت دادنـش بـاشـم ،

از دنیــای شمـا تنهــا کمـی اکسیــژن مـی خـواهـم !

و دستمـالـی بـرای سـرفـه هـایـم !!

عقــربـه هـای سـاعـت کـه بـایستـنــد ،

مــن هــم مـی روم ....

السلام علیک یا اباالفضل العباس

" جـانباز شیمیـایی شهیـد سیـد عنـایت الله نـاصــری "

شــرمنــده ام کـه از دنـیــای مــن ،

تنهــا کپســولِ اکسیــژنش سهــم تــو شــد !

و مـن هنـوز در غفـلتــم کـه ریـه هـایم را ،

از صـدقـهء ریـه هـای پـُر تـاولِ تـو از هـوای تـازه پـُر میکنـم...

بـا تـوأم ای رزمنـدهء دیــروز ، غـریبِ امــروز ، شهیــدِ آینــده... !

ای کـاش میتـوانستـم دنیـا را از دریچـهء نگــاهِ تـو ببینــم... !

 

                           

آن قدر بالا رفته ای که دلم می لرزد ..

از دنیای تو اما من !

همان سرفه هایت را می خواهم

عقربه های ساعت که بایستد

می دانم سر قرارت با خدا رسیده ای

پس این من هستم که می روم ....



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( جمعه 91/2/15 :: ساعت 8:17 صبح )

»» کوچه های بی عبور

آقا نشانی ات شده گم، آه می دانی؟
آقا هوای تورا باد برد، می دانی؟
آقا همه تورا فراموش کرده اند اینجا
در کوچه های خالی و بی عبور، می دانی؟
در حاشیه های دفتر شعرم سکوت بی معناست
اینجا پر از هوای بودن توست ،می دانی؟
صدای بغض من از هر سکوت بالاتر
اینجا صدای شعر من از توست،می دانی؟
این بند بند شعر من پر حرفهای تو خالیست
اینجا فقط نیاز حضور توست،می دانی؟
دوباره دفتر شعرم شعله می کشد از تو
دلیل آتش آن را فقط تو می دانی
بیا امید من و صبح روشن شادی
بیا که چشم همه روبه توست ، می دانی؟




نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( جمعه 91/2/15 :: ساعت 8:9 صبح )

<      1   2   3      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

جرعه نوش زمزم ولا.....
علی بی فاطمه .........
تشنه لبان رمضان..........
یلدایی غریب
برای شهدای مظلوم مدافع حرم .......
برای تو که گلویت بوسه گاه پیامبر بود............
قیامت بود عاشورا.............
نعمت فهم حسین (ع) ..................
بدون شرح.... اما یک دنیا حرف..............
زمزمه ی دوست دوست ...........
تو واجب ترک شده ای .....
لغات و کنایات گویش قمی
وقف ، چرا و چگونه ؟ .........
برای شهید محمد حسین سراجی
ارباب آب ..........
[همه عناوین(421)][عناوین آرشیوشده]