سفارش تبلیغ
صبا ویژن
انصاف، اختلاف را می زُداید و الفتْ پدید می آورد. [امام علی علیه السلام]
زمینیان آسمانی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» یک دنیا حرف بدون شرح










نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( یکشنبه 89/8/2 :: ساعت 10:15 صبح )

»» پنجره فولاد

می‌گفت، تمام لذت زیارت به این است که وقتی از دور ضریح را می‌بینی‌، کفش‌هایت را از پا دربیاوری و نال‌و‌زار به سمت حرم بروی
تمام زیبایی کار به همین است که این‌جا نوع جدیدی از زندگی را تجربه کنی. سبک خاصی از زندگی که فقط این‌جای دنیا دیده می‌شود؛ زندگی در مجاورت حرم امام‌رضا(ع)

دوستی داشتیم از آن دو‌آتشه‌های مشهدی. از آن‌ها که هنوز نماد گویش شیرین مشهدی هستند و کلام‌شان شما را می‌برد تا صحن حرم. از آن‌ها که اگر مثل ما اهل دل به معنای عامش باشی، با حرف زدنش یاد شاندیز می‌افتی و طرقبه. اتفاقاً از اهل دلی به معنای خاصش چندان سررشته‌ای نداشت.

مشهد که می‌رفتیم قرارمان جای حرم، کافی‌‌شاپی بود و نهایتاً قدم زدن در خیابان‌هایی که احتمالاً کیلومترها با حرم فاصله داشت. البته گاهی که بی‌زبانی می‌گرفتیم، با هم روبه‌رو می‌شدیم و هیچ‌گاه نتوانستم این سئوال را بپرسم که چرا آب در کوزه‌تان است و شما تشنه لبید؟

از زندگی می‌نالید، همیشه. دغدغه‌های خانوادگی هم‌که بی‌نهایت بود. درس و کار و زندگی و ازدواج هم هرکدام به بیراهه رفته بودند و البته همیشه این سوال را داشت که این دعایی که شما می‌گویید، چرا برای مااثرندارد؟ گفتم که بی‌زبانی می‌گرفتم همیشه وقتی با این دوست روبه‌رو می‌شدم و هیچ‌گاه نتوانستم بپرسم تا به‌حال چند‌بار، چند‌نگاه به سمت حرم انداخته‌ای که باز هم می‌نالی از بد ماجرا؟
مشهدی‌ها وقتی دل‌شان هوای حرم امام‌رضا(ع) را می‌کند، فقط با یکی، دو تا بلیت اتوبوس شرکت واحد یا سوارشدن در تاکسی‌های پلاک‌12، خودشان را به حرم می‌رسانند. بعضی‌هاشان هم با ماشین‌های شخصی قبل از آن‌که در خیابان‌های منتهی به حرم با آن ترافیک همیشگی و ازدحام راه‌بندان شود، زودتر از خانه بیرون می‌آیند تا نمازشان را به جماعت در حرم بخوانند.

یک‌عده هم همسایه نزدیک آقایند با قدم‌هایی آشنا پای پیاده تا طاقی‌های کاشی‌کاری‌شده حرم هروله‌کنان به زیارت می‌روند. کمی که آرام گرفتند و دل‌شان که باز شد و جان‌شان که جلا یافت با شانه‌هایی سبکبار راه آمده را برمی‌گردند و شب دوباره قبل از خواب بالای پشت‌بام خانه‌شان می‌روند دست بر سینه می‌گذارند و سلام و صلوات دیگری به مولای‌شان هدیه می‌کنند.

 

اما این طرف جای ماست‌. ما که می‌گویند زائر آشنای غریبیم‌. وقتی دلت هوایی حرم می‌شود، وقتی دلت پر می‌کشد برای پرکشیدن کبوترهای آسمان حرم، وقتی تشنه نوشیدن جرعه‌ای از خنکای گوارای سقاخانه‌ای، وقتی به سرپناهی امن و دستانی مهربان و بخشنده نیازمندی، وقتی...، تو از پشت آن همه فاصله و فرسنگ، با آن‌همه روزمرگی، می‌خواهی اما همیشه نمی‌توانی بار سفر ببندی و راهی مشهد الرضا(ع) شوی.

از دور تصور می‌کنی جمعیتی که مشتاق در حال درآوردن کفش و پیاده‌روی با پای برهنه از ابتدای صحن هستند. تصور می‌کنی آن‌ها که طناب به دست به پنجره فولاد تکیه داده‌اند و تماشا می‌کنند جمعیت مشتاق جلوی ضریح را. از دور، پس ‌ذهنت تماشا می‌کنی آن‌ها که جلوی میله‌های محدوده پرندگان ایستاده‌اند و به زیبایی زندگی این موجودات غبطه می‌خورند و‌... تو هم غبطه می‌خوری به فاصله‌ای که میان تو هست با آن‌ها که غبطه‌خورندگان پرندگان حرم‌اند.

زندگی‌شان هم با آن‌چه فکر می‌کنید متفاوت است. گفتیم که هر لحظه در انتظار آنیم که روی پشت‌بام ساختمان ببینیم آن‌هایی که قبل از خواب و ابتدای صبح سلام‌و‌علیکی با آقا می‌کنند و بعد با خیال راحت به محل کار می‌روند. آن‌ها که بیمه‌شان را نه پشت ماشین می‌نویسند و نه به دفاتر رسمی می‌برند. آن‌ها مستقیماً، حضوری جلوی روی آقا عرض‌شان را مطرح می‌کنند‌.

نوع زندگی‌شان این است. پای برهنه راه رفتن در خیابان‌های منتهی به حرم هم اصلاً برای‌شان غریب نیست. شما را هم که ببینند، هاج‌و‌واج تماشای‌تان نمی‌کنند که وسط این همه خاک، چرا پابرهنه قدم ‌می‌زنید و کفش‌هاتان دست‌تان است. البته گاهی ته دل نگران هستند که کاش قبل از ورود به داخل صحن، پای خود را بشویید که مبادا این خانه امن، زیبایی‌اش کم شود.

رسم مغازه‌ها و دکان‌ها البته با هیچ کجای ایران تفاوت ندارد به جز یکی، دو مورد ناچیز. این‌جا هم مغازه‌دارها به سود فکر می‌کنند و به این‌که چگونه راضی‌تان کنند خرید کنید. این‌جا هم مغازه‌دارانش از برکت وجود خانه آقا، رزق ماهیانه‌شان را جمع می‌کنند و شاید هم باشند افرادی بین‌شان که رزق‌شان را از داخل جیب به زور بیرون بکشند.

این‌جا البته مغازه‌دارها، ‌2ویژگی خاص دارند. یکی این‌که غالباً‌ نوع ایستادن‌شان، تمایل به سمت حرم دارد. اگر امروز راهی مشهد می‌شوید، اگر آن‌جا مغازه‌داری را دیدید که صندلی جلوی دکانش را روبه‌روی حرم قرار داده و نشسته، یادی از ما کنید که این ویژگی‌شان را به شما گفتیم. دکان‌داران اعتقاد دارند در هیچ حالتی نباید پشت به آقا بایستند که این کار منفعت و سود را کم می‌کند.

دومین ویژگی‌شان هم،‌ قسم امام‌رضایی(ع) است که از دهان‌شان نمی‌افتد. گفتیم که این‌جا هم مانند تمام ایران، فروشنده به فروش فکر می‌کند و به این‌که چگونه راضی‌‌تان کند دست‌خالی آن‌جا را ترک نکنید. اگر انصافی داشته‌باشد، جنس خوب و اصل برای‌تان رو می‌کند و برای اثبات مدعایش، البته به اشتباه قسم امام‌رضا(ع) را به زبان می‌آورد.

تاکسی‌ها، اتوبوس‌ها و پیک‌های موتوری همه به سمت حرم حرکت می‌کنند. نه این‌که همه مسیرها فقط این باشد، حد مسیر، رفت‌و‌بازگشت از مسیر و نوع چیدمان ایستگاه‌های شهری به‌نوعی است که اگر تاکسی و اتوبوس سوار شوید، به‌هر‌حال درنهایت انتهایش نزدیکی‌های حرم است.

شما در انتهایی‌ترین مسیر شهر مشهد اگر بدون هیچ اطلاعاتی سوار بر تاکسی شوید، راه‌تان به سمت حرم است و نقطه تلاقی همه اتفاقات مهم شهر، به حرم می‌رسد. این‌ها مجموعه ویژگی‌های زندگی در مجاورت حرم است که به واسطه آن، سبکی متفاوتی از اسکان و امرار‌معاش در قسمتی از مقدس‌ترین شهر جهان را نشان می‌دهد.

گلدسته‌ات کهکشانی است
که سیاهی شب را تکذیب می‌کند
پیرامون تو
همه‌چیز بوی ملکوت می‌دهد
کاشی‌های ایوانت
و این سوال همیشه
که چگونه می‌توان آسمان‌ها را در مربعی کوچک خلاصه کرد
پنجره فولاد
التماس‌های گره‌خورده با آن
و بغض‌هایی که پیش‌پای تو باز می‌شوند.

این‌جا هم زندگی در مجاورت حرم وجود دارد. امامزاده صالحی‌ها (ع) و آن‌ها که در محله‌شان امامزاده‌ای دارند و بهشت زهرایی(س)،زندگی به این سبک را به خوبی می‌شناسند. برای این‌ها زندگی شرایط خاصی دارد، مثل مشهدی‌ها. این‌ها هم هر صبح سلامی می کنند و ادبی و به کارشان می رسند. شب ها با احترام و سلام دوباره به منزل برمی‌گردند. شما حتماً مسیرتان از محدوده امامزاده صالح(ع) بوده است. حتماً شما هم اهل سلام و احترام بوده‌اید. حتماً شما هم زندگی به سبک مجاوران حرم را تجربه کرده‌اید...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( شنبه 89/7/24 :: ساعت 7:10 عصر )

»» بانوی آب و آیینه

از عرش خدا باران سپیده می بارید؛ هلهله فرشتگان شادی آسمانیان را هویدا
می کرد؛ ماه با لبخند، بذر نقره می پاشید و ستارگان در بزمِ شادیِ عرشیان،
آسمان شهر را با حضورشان چراغانی می کردند. ملائک، شادباش های خداوندی را
در سریرهای نور به سرزمین مدینه می فرستادند. شهر غرق در شور، شکفتن گلی از
گلستان اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را انتظار می کشید و خانه
امام موسی بن جعفر علیه السلام خود را آماده ضیافت تولّدی بزرگ می دید. به
ناگاه، فضا از عطر حضور پر شد؛ انتظار به پایان رسید؛ خنده ها شکفت و
نوزادی زیبا به ناز دیده باز گشود. پدر که لبخند را هدیه حضور کودک خود
کرده بود، نام او را به یادِ مادر خویش فاطمه نهاد.



در تنگنای گرمی هوا و در کمبود کیمیای آب، در گوشه ای از کویر بزرگ
ایران، قرن هاست که شهری قامت آراسته است. در دامن این شهر، گنبدی طلایی با
گلدسته هایی بلند چون نگینی زیبا بر انگشتری شهر خودنمایی می کند. در زیر
این بارگاه نورانی، بانویی بزرگ آرمیده است که نامش «فاطمه» و مرقدش
زیارتگاهی روح افزاست. مردمان که به پاکی اش ایمان دارند او را «معصومه»
می خوانند و چون بارگاهش را سرچشمه کرامت و مهر می دانند «کریمه اهل
بیت»اش گفته اند. قرن هاست که آنان بوی بهشت برین را از مرقد پاک او می
بویند و جلوه دوباره زهرای اطهر را در حریم حرم او می جویند. بارگاه حضرت معصومه علیهاالسلام زینت شهر قم، پناهگاه پاکان و صالحان و نقطه امید دین باوران است.میلاد سراسر نور حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام ، گلِ زیبای مهر محمدی، زینت شاخسار ولایت، نجمه آسمان امامت،
کریمه اهل بیت، آسیهِ صداقت ها، مریم پاکی ها، خدیجه مهربانی ها و فاطمه
خوبی ها، بانوی آب و آیینه و آفتابْ بر شیفتگان و رهروان راهش تهنیت باد.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( شنبه 89/7/17 :: ساعت 4:20 عصر )

»» حضور نور

مدتی است مردم شهر ما حال و هوای عجیبی دارند. زمزمه ای خفیف همه جا ورد زبانهاست. همه از حادثه ای شیرین می گویند که به زودی اتفاق می افتد.حادثه ای که کودک و بزرگ زن و مرد همه و همه برای وقوع آن لحظه شماری می کنند. قاصدک ها بر بالهای باد می چرخند و پیغام حضور بی ریای دوست را در کنج دلمان به ارمغان می آورند.آری شهر ما میزبان سرداری می شود که همچون جد غریبش تنها نیست یعنی یاورانش نخواهند گذاشت.آری کوی وبرزن شهر ما مزین به قدوم گلی ازگلستان زهرا(س) خواهد شد.به کوری چشم همه دشمنان قسم خورده ایران اسلامی رواق منظر چشمانمان را نثار قدوم باصفایش می نمائیم.آقا جان بیا و چند لحظه با چفیه سفید مهربانیت غبار از دلهامان پاک کن.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( چهارشنبه 89/7/14 :: ساعت 4:37 عصر )

»» اتل متل یه بابا


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اتل‌ متل‌ یه‌ بابا که‌ اسم‌ او احمده‌ *** نمره‌ جانبازی هاش‌ هفتاد و پنج‌ درصده‌

اون که‌ دلاوری هاش ‌تو جبهه‌ غوغا کرده ‌*** حالا بیاین‌ ببینین‌ کلکسیون‌ درده‌

اونکه‌ تو میدون‌ مین‌هزار تا معبر زده‌*** حالا توی‌ رختخواب‌ افتاده‌ حالش‌ بده

بابام‌ یادگاری‌ ازخون‌ و جنگ‌ و آتیشه‌*** با یاد اون‌ موقعا ذره‌ ذره‌ آب‌ میشه‌

آهای‌ آهای‌ گوش‌ کنین‌ درد دل‌ بابارو*** می خواد بگه‌ چه‌ جوری‌ کشتند بچه‌هارو

آی‌ قصه‌ قصه‌ قصه‌ نون‌ و پنیر و پسته‌*** هیچ‌ تا حالا شنیدی‌ تانکها بشن‌ قنّاسه‌؟

میدونی‌ بعضی‌ وقتا تانکها قناسه‌ بودن‌***  تا سری‌ رو میدیدن‌ اون‌ سرو می‌پروندن‌

سه‌ راه‌ شهادت‌ کجاست‌؟میدونی‌ دوشکا چیه‌؟*** میدونی‌ تانک‌ یعنی‌ چی‌؟یا آرپی‌جی‌ زن‌ کیه‌؟

آرپی‌جی‌ زن‌ بلند شد«ومارمیت‌» رو خوند*** تانک‌ اونو زودتر زدش‌یه‌ جفت‌ پوتین‌ ازش‌ موند

یه‌ بچه‌ بسیجی‌اونور میدون‌ مین‌*** زیر شنیهای‌ تانک‌لِه‌ شده‌ بود رو زمین‌

اتل‌ متل‌ توتوله‌ چشم‌ تو چشم‌ گلوله‌***اگر پاهات‌ نلرزید نترسیدی‌ قبوله‌

دیدم‌ که‌ یک‌ بسیجی‌ نلرزید اصلاً پاهاش‌***جلو گلوله‌ وایستاد زُل‌ زده‌ بود تو چشاش‌

گلوله‌ هم‌ اومدو از دو چشم‌ مردونه‌***گذشت‌ و یک‌ بوسه‌ زد بوسه‌ای‌ عاشقونه

عاشقی‌ یعنی‌ اینکه‌چشمهایی‌ که‌ تا دیروز***هزار تا مشتری‌ داشت‌ چندش‌ میاره‌ امروز

اما غمی‌ نداره‌چون‌ عاشق‌ خداشه‌***بجای‌ مردم‌، خدا مشتری‌ چشماشه

یه‌ شب‌ کنار سنگر زیر سقف‌ آسمون‌***میای‌ پیش‌ رفیقت‌ تو اون‌ گلوله‌ بارون‌

با اینکه‌ زخمی‌ شده‌برات‌ خالی‌ می‌بنده‌***میگه‌ من‌ که‌ چیزیم‌ نیست‌درد میکشه‌ می‌خنده‌

چفیه‌ رو ور میداری‌زخم‌ اونو می‌بندی‌***با چشمای‌ پر از اشک‌ تو هم‌ به‌ اون‌ می‌خندی‌

انگاری‌ که‌ میدونی دیگه‌ داره‌ می‌پّره‌***دلت‌ میگه‌ که‌ گلچین‌ داره‌ اونو می‌بره‌

زُل‌ میزنی‌ تو چشماش‌ با سوز و آه‌ و با شرم‌***بهش‌ میگی‌ داداش‌ جون‌ فدات‌ بشم‌ دمت‌ گرم‌

میزنی‌ زیر گریه‌ اونم‌ تو آغوشته‌***تو حلقه‌ دستاته‌سرش‌ روی‌ دوشته‌

چون‌ اجل‌ معلق‌ یه‌ دفعه‌ یک‌ خمپاره‌***هزار تا بذر ترکش‌ توی‌ تنش‌ میکاره‌

یهو جلو چشماتو شره‌ خون‌ می‌ گیره‌***برادر صیغه‌ایت‌ توبغلت‌ میمیره‌


هیچ‌ می‌دونی‌ چه‌ جوری‌یواش‌ یواش‌ و کم‌کم‌***راوی‌ یک‌ خبرشی‌یک‌ خبر پراز غم‌

به‌ همسر رفقیت ‌که‌ صاحب‌ پسر شد***بری‌ بگی‌ که‌ بچه‌یتیم‌ و بی‌پدر شد

اول‌ میگی‌ نترسین‌ پاهاش‌ گلوله‌ خورده‌***افتاده‌ بیمارستان‌ زخمی‌ شده‌، نمرده

زُل‌ میزنه‌ تو چشمات‌قلبتو می‌سوزونه‌***یتیمی‌ بچه‌ شو از تو چشات‌ میخونه‌


درست‌ سال‌ شصت‌ و دو لحظه‌ تحویل‌ سال‌***رفته‌ بودیم‌ تو سنگررفته‌ بودیم‌ عشق‌ و حال‌

تو اون‌ شلوغ‌ پلوغی‌همه‌ چشارو بستیم‌***دستهاتوی‌ دست‌ هم‌ دورسفره‌ نشستیم‌

مقلب‌ القوب‌ روبا همدیگر می‌خوندیم‌ ** * زورکی‌ نقل‌ ونبات‌ تو کام‌ هم‌ چپوندیم‌

همدیگر و بوسیدیم‌ قربون‌ هم‌ میرفتیم‌ *** بعدش‌ برا همدیگه جشن‌ پتو گرفتیم‌

علی‌ بود و عقیلی‌من‌ بودم‌ و مرتضی‌*** سید بود و اباالفضل‌امیرحسین‌ و رضا

 

حالا ازاون‌ بچه‌ هافقط‌ مرتضی‌ مونده‌ *** همونکه‌ گازخردل‌صورتشو سوزونده

آهای‌ آهای‌ بچه‌ هامگه‌ قرار نذاشتیم‌*** همیشه‌ با هم‌ باشیم‌ نداشتیما، نداشتیم‌


فقط‌ خاطره‌ نیست‌ که ‌قلب‌ اونو سوزونده ‌*** مصلحت‌ بعضی‌ها پشت‌ اونو شکونده‌

برا بعضی‌ آدم ها بنده‌های‌ آب‌ و نون‌ *** قبول‌ کنین‌ به‌ خدا بابام‌ شده‌ نردبون

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( جمعه 89/7/9 :: ساعت 4:19 عصر )

<      1   2   3      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

جرعه نوش زمزم ولا.....
علی بی فاطمه .........
تشنه لبان رمضان..........
یلدایی غریب
برای شهدای مظلوم مدافع حرم .......
برای تو که گلویت بوسه گاه پیامبر بود............
قیامت بود عاشورا.............
نعمت فهم حسین (ع) ..................
بدون شرح.... اما یک دنیا حرف..............
زمزمه ی دوست دوست ...........
تو واجب ترک شده ای .....
لغات و کنایات گویش قمی
وقف ، چرا و چگونه ؟ .........
برای شهید محمد حسین سراجی
ارباب آب ..........
[همه عناوین(421)][عناوین آرشیوشده]