سفارش تبلیغ
صبا ویژن
افسردگی، برادری را تباه می کند . [امام علی علیه السلام]
زمینیان آسمانی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» قسم به صبرت زینب

* سوگند به زینب...

 

* إِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ *

 

 

در آن روزی که آسمان کربلا شکافته شد

 

* وَإِذَا الْکَوَاکِبُ انْتَثَرَتْ *

 

و ستارگان بنی هاشم فروریختند...

 

*  وَإِذَا الْبحَارُ فُجِّرَتْ *

 

 

 * سوگند به زینب

 

در آن روزی که دریا ها از عطش حسینش  متلاطم شدند

 

 

 * سوگند به زینب

 

در آن روزی که قلبش سخت هراسان بود

 

 

و چشم هایش در مدار خورشید بر نیزه هزار بار طواف کرد...

 

* سوگند به زینب...

 

 

* فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ *

 

در آن روزی که سر نیزه در چشم عباس برق زد...

 

 

 

 

* وَخَسَفَ الْقَمَرُ *

 

 

و ماه بنی هاشم را خسوفی هولناک بر خاک زد...

 

* وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ *

 

 

و خورشید نیز به ماه ملحق شد در لجه های خون و خاک...

 

 

و کودکان خیام می گفتند بعد از این به کجا پناه ببریم و به کجا فرار کنیم...

 

 

آتش به دامن به پس خاربن ها دویدند...

 

 

"یاعلی"

 

 

زینب علی تو را می خوانند...

 

 

بانو امروز یا علی یعنی یا زینب.

 

 

* سوگند به زینب...

 

در آن روزی که تنها مفر اهل بیت دامان او بود...

 

در آن روزی که ایوب ناشکیبا شد...

 

 

پسران ایوب کشته شدند.

 

 

اما نه در برابر دیدگان او...

 

 

کشته شدند.

 

 

اما قطعه قطعه نشدند...

 

 

اما چهل منزل سر پسرانش بر نیزه مقابل چشمانش نبود...

 

 

پسران ایوب برایش یوسف نبودند.

 

 

پسران زینب اما...

 

 

چه می گویی؟

 

 

مگر زینب برای دو پسر قهرمانش خم به ابرو آورد؟

 

 

گفت فدای امامم.

 

 

گفت فدای حسینم.

 

 

اما حسینش...

 

 

هزار صبر ایوب هم به پای عشق او به یوسفش نمی رسید...

 

 

یعقوب از هجرت یوسف کور شد...

 

 

زینب دخت علی یوسفش را دید که گرگان محاصره اش کردند.

 

 

زینب دید که پیراهن یوسفش خونین شد.....

 

زینب دید خنجر را و حنجر را...

 

 

 

هزاران بار گفته اند و هزاران بار کم گفته اند.

 

 

خدایا یعقوب را به صبر ستودی برای یک یوسف مسافر.

 

 

و زینب هجده یوسف مذبوح داشت...

 

 

که یوسف یعقوب فدای یوسفان زینب.

 

 

خدایا ایوب را به صبر ستودی برای فراق فرزندانش و بیماری و فقرش.

 

 

و زینب عالمه بی معلم  را حسینش دادی

 

او که

 

 

مفارقت مادری را دید،

 

 

که مادر آسمان ها و زمین بود...

 

 

و پدری ،

 

 

که امام آسمان ها و زمین بود...

 

 

و برادری ،

 

 

 که زیبایی آسمان ها و زمین بود...

 

 

و حسینی ،

 

 

که حسین از برای خداوند بود...

 

 

"احب الله من احب حسینا"

 

 

خداوند را دوست دارد هر که حسین را دوست دارد...

 

 

* سوگند به صبر زینب ...

 

 

و ما چه می دانیم که زینب کیست...

 

 

شاید از این رو یعقوب و ایوب صابر شدند و نعم العبد که تو خدایا  یک قطره از صبر زینت علی را به آنها عطانموده بودی...

 

 

این زینب دخت علی است...

 

 

* سوگند به علی...

 

 

در آن روز که زینبش با صدای و با کلمات او در مقابل ابن زیاد

 

 

بدون اشک و آه...

 

 

بدون ناله و ضعف...

 

 

با همان قامتش که قیامت می کرد –  اما کمی خمیده –

 

 

با همان صلابتش که صلای حقیقت بود...

 

 

بلند و رسا فرمود:

 

 

"ما رایت الا جمیلا"

 

 

 

خدایا سوگند به زینب در آن روز که زینبش کردی...

 

 

 ای پروردگار صابران و ای بلند مرتبه ای که عظمتت عقول را مبهوت جمال خود کرده

 

 

و عشقت چنان آتشی به جانشان انداخته که  حسینت جسم خود را پاره پاره در حضورت می خواهد

 

 

و زینبت دستان خود را در مقابلت اسیر و دربند می پسندند...

 

 

ای پروردگاری که ملکوتت چنان استیلا دارد که زینبی حسینش را فدای تو می کند

 

 

و حسینی زینبش را در اسارت تو جاودانه آزاده می کند.........

 

ما را در محبت حسین غرق بفرما



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( دوشنبه 86/5/8 :: ساعت 2:26 عصر )

»» علی (ع) در کلام علی(ع)

آنچه در ذیل می خوانید، بیست و سه ویژگی از مجموعه خصال و صفات الهی حضرت مولی الموحدین علی بن ابیطالب (ع) است. این ویژگی ها که در مناسبت های مختلف بر زبان حضرتش جاری گشته است، از میان سخنان آن حضرت گزینش شده است. تمام منابع این سخنان به همراه متن عربی آنها در کتاب ارزشمند "خاطرات امیرمومنان علیه السلام" ذکر شده است.

 

1. به خدا سوگند، نبی مکرم (ص) مرا در میان امتش جانشین کرد و من پس از وی حجت خدا بر مردم هستم. همانا پذیرش ولایت و امامت من بر ساکنان آسمان ها همان گونه لازم گشته که بر اهل زمین واجب شده است.
فرشتگان از فضایل من سخن می گویند و ذکر مناقب من تسبیح ملائکه است.
ای مردم! از من پیروی کنید که شما را به راه حق می خوانم و به جانب چپ و راست منحرف نشوید که سرانجام آن گمراهی است.
2. منم وصی پیامبر شما، و خلیفه و پیشوای مومنان...
پیروانم را به بهشت رسانم و دشمنانم را به دوزخ افکنم.
منم شمشیر قهر خدا که بر دشمنان خدا فرود آید و سایه لطف و رحمت الهی که بر دوستان خدا گسترده است.
من علی بن ابی طالب فرزند عبدالمطلب و برادر رسول خدا(ص) شوی دخترش فاطمه و پدر حسن و حسین و جانشین او در تمام حالات هستم و دارای همه مناقب و مکارم و رازدار پیغمبرم.

ولادت در کعبه
3. مریم مادرعیسی (ع) در بیت المقدس معتکف بود. وقتی که درد زایمان بر او عارض گشت به وی گفتند: بیرون شو! اینجا خانه عبادت است نه خانه ولادت.
اما مادرم فاطمه بنت اسد، همین که خواست وضع حمل کند به کنار کعبه آمد و دیوار کعبه برایش شکافته شده و او را به درون خانه فرا خواندند.(1)
مادرم به کعبه درآمد و مرا در میان خانه خدا بزاد. این افتخار و فضیلت ویژه ای است که نه پیش از من درباره کسی شنیده شده و نه پس از من برای کسی اتفاق خواهد افتاد.
4. از همان کودکی پیامبر خدا(ص) مرا از پدرم برگرفت و من شریک آب و نان او شدم و پیوسته مونس و هم سخن وی بودم .

شجاعت امام
5. من در جوانی، بزرگان عرب را به خاک مذلت نشاندم و شاخ های برآمده از تیره" ربیعه" و "مضر" را شکستم و شما مقام و منزلت مرا به سبب خویشی و منزلت مخصوص نزد رسول خدا(ص) می دانید. او مرا در کنار خود می نشانید و بر سینه خویش جای می داد و در بسترش می خوابانید و بوی خوش خود را به مشامم می رساند. هرگز از من دروغی در گفتار و خطا و لغزشی در رفتار ندید.
6. نام من در انجیل به" الیا" و در تورات به" بری" و در زبور به" اری" آمده است ... مادرم مرا"حیدر"(شیر) نامید و پدرم "ظهیر" نام نهاد وعرب به " علی" صدایم زد .
7. نه چندان بلند آفریده شده ام و نه چندان کوتاه بلکه پروردگارم مرا قامتی به اعتدال بخشید. اگر بر شخص کوتاه شمشیر فرود آورم از فرق سر دو نیمه گردد و اگر به بلند قد تیغ زنم، او را از عرض دو نیمه کنم.

کمال عقل و درایت
8. خداوند در وجود من قوه عقل و درکی نهاده است که اگر آن را بر تمامی احمقان دنیا تقسیم کنند، همه آنان به عقل آیند و صاحبان اندیشه و خرد گردند.
و چنان قدرتی به من عطا فرمود که اگر آن را بر همه ناتوان ها تقسیم کنند، در اثر آن همه قوی و نیرومند گردند.
و از شجاعت، چندان زهره ای در وجودم نهاده است که اگر آن را بر همه ترسوهای عالم توزیع کنند به دلاورانی بی باک بدل گردند.

موحد بودن اجداد امام
9. به خدا سوگند، هرگز پدرانم در برابر بت به خاک نیافتادند ( و دامن پاک خود را به زشتی شرک نیالودند)... آنان پیوسته بر کیش ابراهیم (ع) خدا را پرستش کردند.

عزت نفس
10. پدرم در عین فقر و ناداری، آقا بود و تا آن روز شنیده نشد که فقیری بدان پایه از آقایی رسیده باشد.
11. در روز واپسین، حقیقت نور و روشنایی پدرم - جز انوار طیبه محمد و آل محمد(ع)- همه خلایق را تحت الشعاع قرار خواهد داد.
12. نخستین بار که پدرم مرا در حال نماز همراه رسول خدا(ص) دید، گفت: پسرم! از عموزاده خود جدا مشو؛ چه این که تو با پیوستن به او از انواع مهالک و سختی ها در امان خواهی بود . سپس گفت: راه مطمئن در همراهی محمد است.
13. من نخستین کس بودم که به رسول خدا(ص) گروید و نیز آخرین فرد بودم که از وی جدا گشت و او را به خاک سپرد.
14. هفت سال تمام، خدای را پرستش کردم پیش از آن که کسی از این امت به پرستش خدا پردازد. آواز فرشتگان را می شنیدم و روشنایی حضور آنان را می دیدم ( و این در حالی بود که پیامبر خدا(ص) از دعوت علنی به اسلام خاموش بود).
15. من پیوسته در پی پیامبر روان بودم؛ چنانکه بچه در پی مادر.
هر روز برای من، از اخلاق خود نمونه ای آشکار می ساخت و مرا به پیروی از آن وامی داشت.
در سال ( چند روزی را) در غار " حرأ" خلوت می گزید( و به عبادت می پرداخت).
من او را می دیدم و جز من کسی او را نمی دید. آن روز جز خانه ای که رسول خدا(ص) و خدیجه در آن بودند و من سومین آنان بودم؛ در هیچ خانه دیگری اسلام راه نیافته بود.
( همان روزها) روشنایی وحی و رسالت را می دیدم و عطر نبوت را در مشام خود حس می کردم.
16. من از میان مسلمین با هیچ کس به طور خصوصی رابطه نداشتم. تنها کسی که با او مانوس بودم و به او اعتماد داشتم و از مصاحبتش آرامش می یافتم و همواره خود را به او نزدیک می ساختم شخص رسول اکرم(ص) بود. او مرا از کودکی در دامن خود پروراند و در بزرگی منزل و ماوا داد و هزینه زندگی مرا بر عهده گرفت. با وجود او، من از این که در پی یافتن کاری باشم و یا کسبی نمایم، بی نیاز بودم و زندگی خود وخانواده ام بر عهده آن جناب بود.

شاگرد خصوصی پیامبر اکرم(ص)
17. در هر صبح و شام یک نشست خصوصی با او داشتم که در این نشست احدی جز من و او شرکت نمی کرد. همه اصحاب آن حضرت این را می دانستند که پیامبر خدا جز با من با هیچ کس دیگری چنین دیدارهایی نداشته است. در این اوقات من با او بودم و هر جا که می رفت و از هر دری که سخن می گفت با او همراه و هماهنگ بودم . چه بسا این دیدار در منزل من صورت می گرفت و گاهی که این ملاقات در منزل او واقع می شد، چنانچه کسی غیر از ما حضور داشت، دستور می داد تا خارج شود. اگر این نشست در منزل ما بود، حضور فاطمه و فرزندانم را مزاحم نمی دید و آنان را به خروج از خانه وادار نمی کرد.
( در این کلاس خصوصی) از هر چه می خواستم می پرسیدم و آن بزرگوار با کمال گشاده رویی پاسخ می داد و چون پرسش ها پایان می گرفت و من خاموش می ماندم، خود سخن می گفت.
هیچ آیه ای نازل نمی شد، مگر آن که برایم می خواند و می فرمود که آنها را با خط خود بنویسم و موارد تاویل و تفسیر(ظاهر و باطن قرآن)، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، خاص و عام هر یک را برمی شمرد و تعلیم می نمود.
رسول خدا(ص) دست بر سینه ام نهاد و از خدا خواست تا قلبم سرشار از فهم و دانش و حکمت و بینش گردد.
به برکت دعای آن حضرت، هرگز نشد آیه ای از قرآن را که فرا گرفته بودم و دانشی که آموخته بودم، فراموش کنم.
(یک بار) به او گفتم پدر و مادرم فدایت، از هنگامی که برایم دعا کرده ای چیزی را فراموش نکرده ام - با آن که یادداشت نکردم - آنچه آموخته ام به یاد دارم . یا رسول الله! آیا این وضع برای همیشه ادامه خواهد داشت یا این که ممکن است در آینده دچار فراموشی گردم؟
فرمود: نه، هرگز برای تو جهل و فراموشی رخ نخواهد داد.
18. اگر در غیاب من آیه ای نازل می شد هنگامی که به حضور می رسیدم می فرمود: علی! در نبود تو این آیات نازل شده است سپس آنها را بر من می خواند ( و چنانچه تاویلی داشت) مرا از تاویل آن آگاه می ساخت.
19. روزی که پیامبرمان به نبوت مبعوث شد، من کوچکترین عضو خانواده بودم که به خدمت رسول خدا(ص) درآمدم و او را در خانه اش یار و مددکار شدم.
وقتی که دعوت خود را آشکار ساخت، ابتدا از فرزندان عبدالمطلب شروع کرد و بزرگ و کوچک آنها را به توحید و پرستش خدای یگانه فراخواند. به آنها گفت که از جانب پروردگار به نبوت مبعوث گشته است. اما خویشان آن حضرت سخنش را انکار کردند و دعوتش را هیچ انگاشتند و از وی دوری گزیدند و از جمع خویش براندند.
دیگر مردم که پذیرش نبوت آن حضرت برایشان سنگین و بزرگ آمده بود - از آن رو که قدرت فهم و رشد کافی نداشتند- به مخالفت با وی و رویارویی با حضرتش بپا خاستند و تا توانستند در آزارش کوشیدند.
در این میان تنها کسی که دعوتش را پذیرفت و با سرعت به ندایش پاسخ گفت و هرگز در حقانیت حضرتش به تردید نیافتاد، من بودم. سه سال بر ما گذشت و احدی جز دختر خویلد، خدیجه (ع) به ما نپیوست... .
20. من پیشتر می پنداشتم که این فرمانروایان و اولیای امور هستند که بر مردم احجاف می کنند اما اکنون می بینم که این مردم هستند که بر امرای خود ستم می کنند. ( یعنی اگر در مورد دیگران چنین است که معمولاً امراء و حکام آنها در حقشان ستم می نمایند، در مورد من چنان شد که مردم بر من ظلم کردند).
21. روزی که دامادی بهترین مردمان و افتخار همسری برترین بانوان جهان نصیبم گشت از مال دنیا بهره ای نداشتم. آن روز از بستری که بر آن بیاسایم محروم بودم. اما اکنون فقط مقدار صدقاتی که از میان اموال خود دارم اگر بخواهم بر تمامی بنی هاشم تقسیم کنم به همه خواهد رسید.

دعا برای فرزند
22. به خدا سوگند، هرگز از درگاهش فرزندی که از جهت چهره و اندام، چنین و چنان باشند، مسئلت نکرده ام، بلکه همواره خواسته ام آن بوده است که به من فرزندانی عطا کند که همه از نیکان و صالحان و خدا ترس باشند، تا گاهی که به آنان می نگرم چشمانم روشنایی و فروغ گیرند.
23. تا رسول خدا(ص) زنده بود، حسن، مرا ابوالحسین صدا می زد و حسین نیز ابوالحسن می خواند و هر دو جدشان را پدر صدا می زدند و پس از رحلت آن بزرگوار مرا پدر خواندند.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( جمعه 86/5/5 :: ساعت 1:23 عصر )

»» رقصی چنین میانه میدان آرزوست

دلم خیلی گرفته بود.

از روزمرگی، از نامردمی، از سرگردانی خودم توی این دنیای وانفسا و از خیلی چیزهای دیگه.

برای همین رفتم اونجایی که وقتی توی فضاش نفس می کشی، احساس سبکی و آرامش بهت دست میده، یک حس غریب، حس پرواز، حس غرق شدن در خوبی ها.

...

بعدازظهر بود و خلوت.

بین مزار شهداء قدم می زدم و به عکسها و سنگ نوشته های مزارشان نگاه می کردم.

چهره نورانی شهداء آرامم می کرد.

 

همینطور روی قبرها را می خواندم و جلو می رفتم...

...

شهید علی موسویان          محل شهادت: شلمچه        سن: 16 سال

شهید غلامرضا لطفی         محل شهادت: جزیره مجنون  سن: 23 سال

شهید فرهاد براتعلی           محل شهادت: شرق دجله    سن: 15 سال

شهید مرتضی باباعلیان        محل شهادت: فکه             سن: 18 سال

شهید حسن نیک نژاد         محل شهادت: دارخوین        سن: 16 سال

.............................       محل شهادت: اروند            سن: 19 سال

.............................       محل شهادت: پادگان حمید  سن: 21 سال

.............................       ........................            سن: 14 سال

.............................       ........................            سن: 31 سال

 

کمی با دقت به سن و سال شهداء توجه کردم، میانگین سنی شهداء از سن من کمتر بود.

برای چند لحظه تمام ذهن و فکرم متوقف شد.

آنها توی آن سن و سال به چه مقامی رسیدند و من...

...

راستش را بخواهید دلم به حال خودم سوخت، آخه خیلی وقتها آرزو می کردم ای کاش 20 سال زودتر به دنیا آمده بودم.

ولی خوب، خدا نخواست من آن موقع باشم و دوست داشت منو توی زمانی به این دنیا بیاره، که توی یک جبهه بزرگتر قرار بگیرم.

جبهه ای که خاکریز دشمن را نمی تونی ببینی، خود دشمن را هم نمیشه دید، البته نه اینکه نشه، ولی خوب خیلی راحت نیست.

گرفتن گِرا و مختصات دشمن هم خیلی سخته، بعضی وقتها کنار دستت نشسته و خودت خبر نداری.

از توپ و خمپاره و تانک و نفربر هم هیچ خبری نیست، سلاحها قوی تره، ولی نه آتیش عقبه داره و نه ترکشی که بدنت را پاره کنه، بلکه ذهن و فکر و اعتقاد آدمو هدف می گیریه.

...

اولین چیزی که باید توی این جبهه یاد گرفت درس دشمن شناسیه، بعد تقویت سلاح که همون ایمان و اعتقاده و بعدش هم روحیه مبارزه و جهاد، البته از نوع جهاد اکبر.

حالا خودمون بشینیم و حساب کتاب کنیم، ببینیم کجای این جبهه ایم.

خط شکنیم، خط مقدم هستیم، پشت جبهه ایم، یا اینکه آنطرف خاکریز و توی اردوگاه دشمن.

اگر خط شکن نیستیم یا توی خط مقدم هم قرار نداریم لااقل پشت جبهه کمک کنیم و آن اینکه آب توی آسیاب دشمن نریزیم.

و خدا نکنه که آن طرف خاکریز باشیم که نه دنیا داریم و نه آخرت.

خوش به سعادت آنهایی که توی جهاد اصغر دشمن خودشان را شناختند و عاشقانه رفتند.

و خدایا... " رقصی چنین میانه میدانم آرزوست"

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( دوشنبه 86/5/1 :: ساعت 9:36 صبح )

»» عشقبازی با خدا

هلال کشیده و خوش نشین ماه رجب همچون ابروی زیبارویان ازپس ابرها هویدا

می شود  و بشارت بخش روزهایی می شود که بهشت عارفان در آن متجلی خواهد شد و سروش آسمانی ندا خواهد داد " این الرجبیون "

ماه رجب حلول میکند و متقین همچون تشنگان چشم انتظار رویش نور می شوند اینک گاه رسیدن به منزلی است که می بایست از خویش جدا شد و دل به مهر ازلی و ابدی پروردگار بسپرد.دل به خلوتی سپرد که جز خوبان پذیرای اغیار نیست.روزهایش طعم روزه و شبهایش حلاوت سجده دارد . نماز و روزه توامان تا نیروی جسم و روح به توازن برسد. تا راز وحدت را در کثرت دریابد. تا زنگار روزهای فراموشی را از دل بزداید و غبار آئینه دل را با زلال شبنم اشک شستشو دهد. تا خدا را ببیند.....

اعتکاف بر زیبایی این ماه می افزاید. اعتکاف صافی جسم و روح است.اندیشیدن به از کجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بود؟ اعتکاف اندیشیدن به فضایی است که نگذاری غبار تن حجاب چهره جان شود.اعتکاف هنر عشقبازی با خداست.........

 (( آهای اونی که داری این متن رو میخونی تو رو قسم به عظمت این ماه هر وقت اتصال سیم دلت با خدا برقرار شد برای تعجیل در فرج یوسف زهرا هم دعا کن آخر دعات هم یه نگاهی به من رو سیاه کن و کنج خاکریز دلت منو از یاد نبر )) التماس دعا

یا حق

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( سه شنبه 86/4/26 :: ساعت 12:17 عصر )

»» بیا بریم جمکرون.......

می خواستم امروز هم مثل همیشه از شهید و جانباز و جبهه و جنگ بنویسم اما انگار یکی دستم رو گرفت و برد جمکرون و گفت امروز از آقا بنویس که دل خیلی ها الان داره دور و بر جمکرون پر میزنه........ پس پاشو با هم بریم جایی که خیابونش عین بین الحرمینه اما خیابونی که از حرم دل خودت تا پشت در خونه یوسف زهرا امتداد داره.........  نوای امروز وبلاگم رو هم صدای دلنشین دوست عزیزم مداح اهلبیت سید مهدی میر داماد انتخاب کردم امیدوارم به دلت بشینه و دلتو ببره  جمکرون

بریم

 یا حق

سلام آقا

می خوام ایندفعه خیلی خیلی خودمونی با هم حرف بزنیم اینقدر خودمونی که هر که بیاد و بخونه فکر کنه........

آقا یه چیزی دوست دارم ازت بخوام  دوست دارم در حقم این لطف رو بکنی و حاجتمو بدی نمی خوام قسمت بدم میدونی که اگه من بخوام قسمت بدم یه قسمی میدم که تو رو در بایستی گیر میکنی البته اینم که روم نمی شه خیلی زشته آدم دوست عزیز خودشو تو رو در بایستی قرار بده. آقا میدونم که چشمی که تو رو می بینه و میشناسه اینقدر باید پاک باشه که لیاقت دیدن و شناختن تو رو داشته باشه. الهی قربونت برم الهی دورت بگردم چرا یه دیده پاک به من نمی دی که وقتی میبینمت به یه نظر بشناسمت؟ آقا جون به خدا اینو میدونم که اگه شیعه تو رو یه روز نبینه میمیره. فدای خال روی صورتت به خدا هر بار که میام جمکران اینقدر این طرف و اون طرف رو نگاه میکنم که شاید ببینمت.به خدا اونقدر اینطرف و اون طرف چشمامو میبندم و بو میکشم تا که استشمام کنم بوی عطر گل نرگس رو. آقا میدونم که وقتی منو میطلبی که بیام و با شما یه کم خودمونی حرف بزنم منو میبینی به خدا منم حضورتو حس میکنم ولی به خود خدا اینقدر سخته که محمد بیاد و با آقای خودش حرف بزنه اما اونو نبینه میدونی آقا مثل چی میمونه این اومدنا و رفتنای من و ندیدن تو؟ مثل یه نفر که از بس که تشنه هست براش یه لیوان آب بیارن تا نزدیک لباش اون آب رو بیارن سردی آب رو هم حس کنه اما دوباره آب رو ازش دور کنن.وضعیت من و امثال من اینجوریه میدونم تو هم راضی به این له له زدن من در رویت روی چون ماهت نیستی اما میدونم رضای خدا و صلاح اون بر خواست ما ارجحیت داره.من هم راضیم به رضای خدا ولی همه این حرفا رو که زدم بازم ته دلم میدونی چیه؟ ته دلم اینو میگه:

(( همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی............... چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی))

آقا روم نمی شه  اگه روم می شد به یه بانوی پهلو شکسته قسمت میدادم که روی خودتو به من نشون بدی شاید نتونم طاقت بیارم اگر چه میدونم دیدن روی تو و  دادن جان کار من است به خدا بارها دیدمت اما نشناختمت. به خدا بارها با من حرف زدی اما نشناختمت به خدا منو به اسم صدا زدی اما نشناختمت خیلی سخته خیلی سخت وقتی میام به طرف مسجد جمکران تو هر قدمی که بر میدارم ضربان قلبم بالا و بالا تر میره تا اون جایی که حس میکنم داره قلبم از تو سینم میزنه بیرون میدونم همه اعضاء و جوارح من برای دیدن تو بیقرارند آقامن.......من.......بگذریم خیلی حرف زدم حرفایی که اگر هم نمی گفتم میدونستی چی تو ذهنم میگذره.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( جمعه 86/4/22 :: ساعت 8:4 صبح )

<      1   2   3   4   5      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

جرعه نوش زمزم ولا.....
علی بی فاطمه .........
تشنه لبان رمضان..........
یلدایی غریب
برای شهدای مظلوم مدافع حرم .......
برای تو که گلویت بوسه گاه پیامبر بود............
قیامت بود عاشورا.............
نعمت فهم حسین (ع) ..................
بدون شرح.... اما یک دنیا حرف..............
زمزمه ی دوست دوست ...........
تو واجب ترک شده ای .....
لغات و کنایات گویش قمی
وقف ، چرا و چگونه ؟ .........
برای شهید محمد حسین سراجی
ارباب آب ..........
[همه عناوین(421)][عناوین آرشیوشده]